روزی پر از پیشرفتهای فراوان از جمله چهار دست و پا رفتن با سرعت و نشستن به کمک بالش.دیگه کارم دراومده باید همش مواظبت باشم که به جایی برخورد نکنی.

پارسال در چنین روزی به حال مرگ افتاده بودم از شدت تهوع و تو داشتی حسابی جولان میدادی و ابراز وجود میکردی

هیچی نمیتونستم بخورم جز آب

امروز  ظهر اولین دندانتو دیدم که داره نیش میکشه[smiley]s/sm85.gif[/smiley] الان هم تازه خوابیدی پس از بهانه گیریهای فراوان

امروز ۲۲ اردیبهشت روزی که برای اولین بار به خاطر اومدنت توی دلم رفتم دکتر و قلب کوچولوتو توی دستگاه دیدم که داشت میزد نانازم.چه روزی بود فراموش نشدنی.

نانازم سال پیش در چنین ساعاتی بود که من تازه از استخر برگشته بودم حالت تهوع داشتم که فکر میکردم در اثر شنا کردن بعد از غذا باشه ولی حالت تهوع های بارداری بود که داشت شروع میشد و دوران سخت بارداری اون روز برای اولین بار خودشو به من نشون داد و شروع یک دوره سخت تقریبا چهار ماهه که البته به صورت ضعیف تری تا اخر بارداری همراهم بود.چخ روزایی بود خدا .اونم وقتی هوا بیشتر گرم شد.