کاش همیشه بچه باقی می موندیم

امشب پس از مدتها ، به یاد دوران خوش کودکی افتادم.آخر شبه و من مثلا ! داشتم درس میخوندم.دیدن دوباره چند تن از اقوامم که مدتها بود ندیده بودمشون در بعد از ظهر امروز که معمولا فقط موقع عزا و عروسی هم رو می بینیم و حرف زدن از گذشته هاباعث شد غرق بشم در اون خاطرات.دیگه نتونستم درس بخونم .چشمام پر از اشک شدن و دلم خواست برم سراغ آلبوم دوران بچه گیهام.جالبه که این حس نوستالژیک فقط با دیدن عکسهای دوران قبل از دوازده سالگیم به من دست میده و عکس های اون دوران به بعد رو تقریبا جدید می دونم و زیاد با دیدنشون اشکم در نمیاد.مثلا وقتی عکسهای 14 سالگیم رو میدیدم فکر میکردم زیاد از اون زمان نگذشته که من بخوام بابت گذشتنش غمگین باشم.شاید هم چون از اون زمانها زیاد خاطره خوش ندارم و شیرین ترین خاطراتم مربوط به  قبل از دوازده سالگیم میشه.البته میدونم شاید ده یا بیست ساله دیگه خاطرات چهارده یا بیست سالگیم هم برام مهم و ارزشمند بشه و با دیدنش بغضم بگیره و بگم یاد دوران نوجوونی و جوونی به خیر.ولی فعلا فقط میگم یاد کودکی به خیر.الان وقتی داشتم عکسها رو نگاه میکردم همه خاطرات اون روزهایی که این عکسها رو گرفتم برام تداعی میشد. یاد همه کسانی که دیگه تو این دنیا نیستن و چقدر با این عکسها ازشون خاطره دارم.چقدر اون روزها شاد و سرخوش بودیم.چقدر با چیزهای کوچیک و به ظاهر بی اهمیت دلمون خوش می شد.یادش به خیر.عکس مسافرتهای دوران کودکی هر چند اون مسافرتها کوتاه و با امکانات محدود صورت می گرفت.عکسی که تو روستا گرفتم وقتی از ترس بمباران های جنگ رفته بودیم چند روز اونجا بمونیم.عکسی که عید پنج سالگیم کنار دختر دایی ها و پسر داییم گرفته بودیم و همه مون با قیافه معصومانه زل زده بودیم به دوربین.وااای خدا چقدر دلم برا اون دوران تنگ شده.من دلم میخواد دوباره برگردم به اون دوران.کاش می شد.کاش می شد دوباره زمان به عقب بر می گشت و جبران تمام اشتباهات و زمانهایی از عمرم رو که تلف کردمو میکردم.هر چند الان هم کم وقت تلف نمی کنم.

وبلاگم یک ساله شد.اولین سالروز تولد وبلاگم مبارک!