امروز چه روز بدی بود.خدا خیلی رحم کرد عسلم.پام خورد به پایه مبل و نزدیک بود بخورم زمین و تو که تو بغلم بودی از دستم پرت بشی رو سرامیکا.خیلی ترسیدی و گریه کردی نفست از ترس قطع شد و دست و پای من میلرزیدو خدا رو شکر چیزیت نشد.دلم این روزا به اندازه کافی غم داره دیگه نمی تونستم این اتفاقو تحمل کنم اگه چیزیت می شد.

چشمهایت این روزها همه دنیای منند وقتی موقع شیر خوردن بهم نگاه میکنی

یک ماهه شدی عزیزم و دوره نوزادی رو پشت سر گذاشتی

اولین دو نفره های مادر و دختری امروز بود