باز هم اردیبهشت شد.نفس مادر  الان تو خواب عمیقی فرو رفتی. میدونی دو سال پیش تو چنین روزی و چنین ساعتهایی بود که از اومدنت توی دلم مطمعن شدم؟ چه زود دو سال گذشت. دلم برای اون روزها تنگ شده. حال کسالت بارم و اینکه همش دلم میخواست بخوابم. و بعد هم حالت تهوع های وحشتناکی که امونم رو بریده بود.

دیگه هر سال وقتی اوایل اردیبهشت میشه پرت میشم به اون روزها. روزهایی که فکر میکردم خیلی به خدا نزدیک شدم. کاش اون روزها دوباره برمی گشت .

نفسم این روزها خیلی شیرین شدی. شیرین تر از هر زمان دیگه ای .رفتارهات خیلی نسبت به یکی دو ماه پیش عوض شده و به طور محسوسی بزرگ شدی. ابراز علاقه می کنی و مجبتتو نشون میدی و شاید الان تو اوج دوران شیرینی و خواستنی بودنت هستی. با اینکه بیش از هر زمان دیگه ای هم شیطنت می کنی و منو حرص میدی.میدونم اشکال از منم هست که بعضی وقتها کم طاقتم و سرت داد میزنم. منو ببخش. مامان گاهی خیلی خسته و بی حوصله میشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد