-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 اسفندماه سال 1394 07:24
800 روزگیت مبارک
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دیماه سال 1394 17:53
دو سالگیت مبارک.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مهرماه سال 1394 23:51
.....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 تیرماه سال 1394 22:48
دخترکم امروز هیجده ماهه شد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1394 17:24
دخترک مامان پانصد روزه شد.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 اردیبهشتماه سال 1394 14:21
باز هم اردیبهشت شد.نفس مادر الان تو خواب عمیقی فرو رفتی. میدونی دو سال پیش تو چنین روزی و چنین ساعتهایی بود که از اومدنت توی دلم مطمعن شدم؟ چه زود دو سال گذشت. دلم برای اون روزها تنگ شده. حال کسالت بارم و اینکه همش دلم میخواست بخوابم. و بعد هم حالت تهوع های وحشتناکی که امونم رو بریده بود. دیگه هر سال وقتی اوایل...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 فروردینماه سال 1394 22:49
بالاخره قورباغه بزرگ رو قورت دادم و از پستونک گرفتمت. الان یک هفته از گم شدن پستونکت و دیگه لب نزدنت به پستونک جدید میگذره.هورررررا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 بهمنماه سال 1393 16:28
,,,,,
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 دیماه سال 1393 11:48
سال پیش در این دقایق زمینی شدی و اولین گریه ات رو سر دادی عسلکم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 دیماه سال 1393 23:40
سال پیش چنین روزی آخرین روز زندگی دو نفره و چنین دقایقی شروع دردهای زایمان بود نانازم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 آبانماه سال 1393 22:29
امشب اولین قدمهایت را به تنهایی و مستقل برداشتی و من چقدر هیجان زده شدم عسلکم.همیشه دوست داشتم قبل از یک سالگیت راه بیفته خوالی یازده ماهگی .حالا هم فقط یک هفته مونده به یازده ماهگیت.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 آبانماه سال 1393 18:20
نانازم ده ماهگیت مبارک.درسته که این روزها هم خاطره انگیزن ولی خیلی دلم برای پارسال به این موقع تنگ شده.ماههای اخر بارداری یادش به خیر
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 مهرماه سال 1393 17:18
نه ماهگیت مبارک عزیز دلم.این روزها داری دو تا مروارید هم از بالا درمیاری و چهار دندونه میشی.این روزها حس می کنم چقدر بزرگ شدی رفتارهات و احساساتت انگار خیلی تغییر کرده.راحت حس درونیتو نسبت به اطرافت بروز میدی.عسلکم کی میشه انقدر بزرگ بشی که منو بغل کنی و ببوسی. این روزها خیلی احساس تنهایی می کنم نانازم.خیلی به تو و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 شهریورماه سال 1393 14:21
امروز هشت ماهه شدی عسلکم.ورودت به ماه نهم زندگی مبارک.امروز روز دختر هم هست و امسال اولین سالیه که تو این روز من دختر دارم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مردادماه سال 1393 12:17
این روزها سرپا وایستادن برات عادی شده.به هر جایی اویزون میشی وایمیستی حتی دیوار صاف
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 مردادماه سال 1393 12:28
هفت ماهگیت مبارک عسل مامان.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 تیرماه سال 1393 11:50
امروز روزی بود که جواب ازمایش خون رو گرفتم و فهمیدم مشکوک به تریزومی ۲۱ هستی.چه روزهای بد و پر استرسی بود.استرسهای الکی و ترس از دست دادنت که بعد فهمیدم همشون بیخود بودن.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 تیرماه سال 1393 14:58
بسی خوشحالم که بالاخره تیم فوتبال مورد علاقه ام آلمان جام جهانی رو برد. هورررررررا
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 تیرماه سال 1393 13:03
از دیروز یاد گرفتی که وقتی از خواب بیدار میشی خودت بگیری بشینی چهار دست و پا رفتن همچنان با سرعت ادامه داره حتی نصفه شبها خواب الوده
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 تیرماه سال 1393 16:44
شش ماهگیت مبارک عسلکم.همیشه شش ماهگی رو خیلی دور میدیدم و می گفتم چقدر باید سختی رو تحمل کرد تا تو شش ماهه بشی.باورم نمیشه که شش ماه گذشت با همه تلخیها و شیرینی هاش.یادش به خیر پارسال تو همچین روزی بود که رفتم خیابون بهار تا اولین خریداتو بکنم اونم تو اوج گرما با اون حالم.آخراش هم حالم بد شد ولی چقدر ذوق خریداتو...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 خردادماه سال 1393 23:09
روزی پر از پیشرفتهای فراوان از جمله چهار دست و پا رفتن با سرعت و نشستن به کمک بالش.دیگه کارم دراومده باید همش مواظبت باشم که به جایی برخورد نکنی.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 خردادماه سال 1393 18:21
پارسال در چنین روزی به حال مرگ افتاده بودم از شدت تهوع و تو داشتی حسابی جولان میدادی و ابراز وجود میکردی هیچی نمیتونستم بخورم جز آب
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 خردادماه سال 1393 16:03
امروز ظهر اولین دندانتو دیدم که داره نیش میکشه[smiley]s/sm85.gif[/smiley] الان هم تازه خوابیدی پس از بهانه گیریهای فراوان
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1393 13:42
امروز ۲۲ اردیبهشت روزی که برای اولین بار به خاطر اومدنت توی دلم رفتم دکتر و قلب کوچولوتو توی دستگاه دیدم که داشت میزد نانازم.چه روزی بود فراموش نشدنی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1393 19:48
نانازم سال پیش در چنین ساعاتی بود که من تازه از استخر برگشته بودم حالت تهوع داشتم که فکر میکردم در اثر شنا کردن بعد از غذا باشه ولی حالت تهوع های بارداری بود که داشت شروع میشد و دوران سخت بارداری اون روز برای اولین بار خودشو به من نشون داد و شروع یک دوره سخت تقریبا چهار ماهه که البته به صورت ضعیف تری تا اخر بارداری...
-
امروز ...
جمعه 5 اردیبهشتماه سال 1393 23:12
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 فروردینماه سال 1393 09:32
درسته که این روزا خیلی شیطون شدی مادر جان. درسته که بیشتر وقتا نمی تونم از دستت یه شام و ناهار درست و حسابی بخورم یا استراحت کنم طوری که گاهی فشارم میوفته یا فکر میکنم کاملا از انرژی تهی و خسته شدم درسته گاهی انقدر عصبانیم می کنی با شیطونیا و بیقراریهات که سرت داد میزنم ولی با یه لبخند کوچولوت دوباره جون میگیرم و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 فروردینماه سال 1393 12:39
پارسال تو همچین روزایی بود که اومدی تو دلم عزیزم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 فروردینماه سال 1393 10:15
صد روزه شدی ناناز جونم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 فروردینماه سال 1393 09:58
ناناز جون سه ماهگیت رو پشت سر گذاشتی.سه ماه سخت رو با هم گذروندیم.امیدوارم دیگه هیچ دوره سه ماهه ای از عمرت انقدر سخت نباشه.نه برای من نه برای تو نازنینم.یاد اون روزای اول و سختیهاش که میفتم هنوز گریه ام میگیره .چقدر اون روزا طفلکی بودما.