رسما گند زدم به کنکور ارشد.

سلللللللللللام.در حال مرگیم از استرس کنکور ارشد و درسهای تلنبار شده ای که باید در این یک روز باقیمانده خوانده شوند.یعنی تا جمعه عصر زنده میمونم تا بیام سیر بخوابم؟

چه شب یلدای مزخرفی بود.خیلی سخته این همه خودتو اماده کنی.از صبح در تدارک امشب باشی.بعد کلی هم ایراد و ادا و اطوار برات دراره و به جای تشکر از زحماتت و پذیرایی که از مهمون کردی طلبکار هم باشه.تازه قهر کنه و بگیره بخوابه.به خدا از بعد از ظهر سرپا بودم.همش داشتم کار می کردم کمرم دیگه از درد راست نمیشه.بعد این بود جوابم! دلم خیلی گرفته.اومدم نت گردی.

نمی دونم این شبکه می چف رو دیدین؟ این روزا دلم میخواد همه چیزو ول کنم و بزنم زیر کاسه و کوزه درس و ارشد و برم سراغ آشپزی به عنوان شغل آینده. از بس که این شبکه آشپزی رو جذاب و شیرین تصویر می کنه. واقعا وسوسه برانگیزه.

باز هم تنهایی

این روزها دوباره حالم بد شده.به خصوص با این هوای ابری و بارونی.همش دلم میخواد بشینم و تنهایی گریه کنم.درسامو خیلی کند پیش می برم.با این حال داغون باید بشینم و درس هم بخونم.همه چی یکنواخت و کسل کننده شده.عصری تو این هوای سرد رفتم نشستم تو پارک و بستنی خوردم.به یاد ۷ سال پیش.سعی کردم رو همون نیمکت بشینم.هر چند نمی دونم درست رو همون نشستم یا یکی دیگه بود!پرنده تو پارک پر نمی زد.سعی کردم به خودم تلقین کنم که با این کار حالم بهتر میشه.تو هیچ مقطعی از زندگیم اینطوری نشده بودم.هیچی راضیم نمی کنه به جز یک ذره محبت و توجه.دلم یه اغوش گرم میخواد و  این که سرمو روی شونه ای بذارم که حال شنیدن غصه هامو داشته باشه.می ترسم از افسردگی.