این روزها دوباره حالم بد شده.به خصوص با این هوای ابری و بارونی.همش دلم میخواد بشینم و تنهایی گریه کنم.درسامو خیلی کند پیش می برم.با این حال داغون باید بشینم و درس هم بخونم.همه چی یکنواخت و کسل کننده شده.عصری تو این هوای سرد رفتم نشستم تو پارک و بستنی خوردم.به یاد ۷ سال پیش.سعی کردم رو همون نیمکت بشینم.هر چند نمی دونم درست رو همون نشستم یا یکی دیگه بود!پرنده تو پارک پر نمی زد.سعی کردم به خودم تلقین کنم که با این کار حالم بهتر میشه.تو هیچ مقطعی از زندگیم اینطوری نشده بودم.هیچی راضیم نمی کنه به جز یک ذره محبت و توجه.دلم یه اغوش گرم میخواد و این که سرمو روی شونه ای بذارم که حال شنیدن غصه هامو داشته باشه.می ترسم از افسردگی.
سلام عزیزم.وبلاگ جدیدت رو بهت تبریک میگم.
خیلی قشنگ می نویسی.
مرسی عزیزم.شما لطف داری
سلام وبلاگتون را خوندم ...چرا اینهمه ناراحتی..زندگی زیباست...
فکر کنم تو بن بستی گیر کردی که خودت باید راه ازادی از این کوچه را پیدا کنی
بله.متاسفانه
چه غمگینی نرمی داری ...
امان از هوای این روزها....
بله.ولی دوباره افتاب شد و من فعلا حالم بهتره