سال ۹۲ هم داره کم کم بار سفر میبنده.سالی که تو اومدی تو زندگیم نفسم و به زندگی یکنواخت و بی روح من روح تازه دادی.اومدنت هم با کلی خاطره خوب و بد همراه بود.

امروز چه روز خوبی بود نفسم.دوباره بعد از مدتها شیر مامانو خوردی .کلی هم عکسای خوشگل دو نفره گرفتیم مامان قربون اون چشای معصومت بره وقتی موقع شیر خوردن زل میزنی بهم

دخترم امروز دو ماهه شدی.باورم نمیشه دو ماه گذشت البته با سختی های فراوان.امروز بردمت برای واکسن زدن.چقدر دردت اومد و گریه کردی نفس مامان.اشک منم دراومد.

امروز چه روز بدی بود.خدا خیلی رحم کرد عسلم.پام خورد به پایه مبل و نزدیک بود بخورم زمین و تو که تو بغلم بودی از دستم پرت بشی رو سرامیکا.خیلی ترسیدی و گریه کردی نفست از ترس قطع شد و دست و پای من میلرزیدو خدا رو شکر چیزیت نشد.دلم این روزا به اندازه کافی غم داره دیگه نمی تونستم این اتفاقو تحمل کنم اگه چیزیت می شد.

چشمهایت این روزها همه دنیای منند وقتی موقع شیر خوردن بهم نگاه میکنی